Super User

Super User

Kamis, 07 Juli 2022 10:43

مقیم حرم


علی اکبر لطیفیان

آب حرم رسید، شفا نیز داده شد

خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد

ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد

ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم

با دادن بهانه ، بها نیز داده شد

اصلا بهانه هاست که ما را می آورد

در این حرم نخواسته ها نیز داده شد

هر جا اگر به خواسته ها لطف می شود

در ازدحام ، حاجت ما نیز داده شد

از بس کریم بود که درهم خرید و رفت

ما سنگ خواستیم ، طلا نیز داده شد

اصلا به خواهش کم ما اکتفا نکرد

گفتم حسین ، امام رضا نیز داده شد

گفتم رضا، عطای حسینی نصیب شد

دیدم برات کرببلا نیز داده شد

میخواستم به مشهد تو راهی ام کنند

فراگیرى نماز

بهترین خاطره من از مشهد مقدس این است که وقتى براى اولین بار به مشهد رفتم، وارد حرم امام رضا که شدیم، آن قدر درهاى حرم و خود حرم بزرگ بود که من به پدرم گفتم: بابا! این جا قصر است؟ و پدرم خنده اى کرد و گفت: نه پسرم، این جا قصر نیست،

حرم امام رضا(ع) است، امام هشتم ما.

بعد وارد حرم شدیم. پدرم برایم توضیح داد که چرا به اینجا مى آیند و چطور جایى است. وقتى که با آنجا آشنا شدم آرام به طرف حرم امام نزدیک شدم و بیست تومان داخل آن انداختم و از امام رضا خواستم که نماز را یاد بگیرم، چون من هر چقدر با پدرم تمرین

مى کردم یاد نمى گرفتم. ولى با این دعا کردن احساس کردم مى توانم یاد بگیرم.  

آرام کنار کتابخانه اى که کنار مهرها بود رفتم و نشستم و یک کتاب یادگیرى نماز برداشتم و از روى آن خواندم، بعد احساس کردم که با یک بار خواندن یاد گرفتم. به پدرم گفتم: بایستید و به نماز خواندن من گوش کنید، ببینید درست مى خوانم یا نه. من هم

کمى بلند خواندم. در پایان نماز، چون وضو هم گرفته بودم و نماز ظهر را هم خوانده بودم، پدرم به من گفت: قبول باشد. آفرین درست خواندى پسرم! و در آن لحظه من احساس راحتى فراوانى کردم.

این آثار از کتاب خاطرات زیارت، از انتشارت کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان برگرفته شده است.

علیرضا عارفى مقدم، ۱۲ ساله، تهران

علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده می‌گوید:

در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می‌خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می‌آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه‌ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می‌روند تا قطعه‌ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می‌زد برادر علی کمک نمی‌کنی؟

نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه‌ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است دکتر‌ها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟ پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله‌های اتاق پایین آمدم.

در ایوان طلا یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می‌دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه‌ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی‌شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه‌ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی‌کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می‌کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می‌درخشید.

خاطره از عبدالله:

روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین می‌کشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد. جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی. جواب داد این دخترم است و برای گرفتن شفا به محضر حضرت می‌برم. با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح می‌باشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است. با عصبانیت به پیرمرد گفتم که‌ ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای. امام رضا مُرده زنده نمی‌کند بلکه مریض شفا می‌دهد و آن هم اگر مصلحت باشد. با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم، آخر این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت، برمیگردم و دفنش می‌کنیم. دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد. بعد از ساعتی دیدم ولوله‌ای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شد.

 

 


* اخلاق قرآنی

درباره حضرت رسول اكرم (ص) وارد شده است كه اخلاق ایشان قرآن بود: «كان خلقه القرآن» (مسند احمد بن حنبل، ج6، ص163، 91)؛ یعنی اگر عصاره زندگی رسول مكرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به شكل كتاب تدوین یابد، قرآن كریم خواهد بود و اگر قرآن كریم به صورت یك انسان درآید، رسول خدا (ص) خواهد شد. شاگردان مكتب پیامبر (ص) نیز كه یكی از آنان استاد علاّمهِ بود، به همان اندازه كه به پیامبر (ص) انتساب و اقتدا داشتند، اخلاقشان قرآنی بود.

علاّمه طباطبایی فرهیخته ای بود دارای عدل، تقوا، تواضع، ادب، زهد، احسان، قناعت، صفا، صمیمیت، رأفت و دیگر فضایل قرآنی انسانی، زیرا وی عمری در خدمت قرآن كریم زندگی كرد و درباره قرآن سخن گفت، نگاشت و نشر داد و بر این پایه، هم معارف قرآن در جانش مستقر شده بود و هم آثار قرآن مجید در سیره آموزنده او به خوبی مشهود بود.

هر آیه ای را كه خدای سبحان در قرآن كریم نصب العین انسان كامل می داند، در سیمای این مرد بزرگ و مفسّر عظیم الشأن یافت می شد. مجلس او مجلس ادب اسلامی و خلق الهی و سرشار از بركات علمی و معنوی بود و «ترك اولی» كمتر در ایشان اتفاق می افتاد. نام هیچ كس را به بدی بر زبان نمی راند و بدِ كسی را نمی خواست، بلكه خیر و سعادت همگان را آرزو داشت.

اگر رنجی به ایشان می رسید، برای رضای خداوند، صابرانه آن را تحمّل می كرد و شكیبایی را از دست نمی داد. صبر و شكر ایشان فراوان و اهل حلم و انابه بود و چون در برابر حق خاضع بود، هرگز به فكر جاه و مقام نبود و در مجالس ایشان هرگز زخارف دنیا مطرح نمی شد و هیچ گاه سخن از این نبود كه چه كسی به چه مقام و نوایی رسیده است.

ایشان نسبت به پرسش گران، بسیار رئوف و مهربان بود و در مجالس به هر پرسشی پاسخ مناسبی می داد و ویژگی پیامبر (ص) «بِالمُؤمِنینَ رَءوفٌ رَحیم» (سوره توبه، آیه 128) در حدّ و سعه وجودی ایشان آشكار بود. وی سعی داشت هر سؤالی را كه در زمینه معارف و حقایق الهی از ایشان می شد، پاسخ گوید؛ پاسخی درخور و شایسته فهم پرسشگر.

از حضرت عیسی (ع) سؤال شد كه با چه كسی همنشین باشیم؟ فرمود: در مجلس كسی حضور یابید كه دارای سه ویژگی باشد: 1. دیدار او شما را به یاد خدا اندازد. 2. گفتار و اندیشه او بر منطق و دانش شما بیفزاید و فرهنگ فكری او بالندگی دهد.3. كردار او شما را به آخرت تشویق كند.

این سه اصل در وجود علاّمهِ مشاهده می شد؛ هم تقوا و وارستگی داشت و از این رو بین حق و باطل به خوبی تشخیص می داد و هم نورانیتی داشت كه در حدّ خود در هیچ مسئله ای از مسائل جهان بینی، معرفتی و شهودی، درمانده و بدون تحلیل نبود و در واقع، خداوند معلّم او بود و استادانی چیره دست را به تربیت او واداشت و از شاگردانی دانشمند برخوردار شد كه هر یك در آسمان فضیلت و معرفت، ستارگانی بودند كه گرداگرد آفتاب وجودش می گشتند و پس از وفاتش سپهر دانش را زینت بخش گشتند.



** زهد

دنیا كوچك تر از آن بود كه ایشان را به خود وابسته كند و رازش این است كه خداوند در قرآن به پیامبر اكرم (ص) می فرماید: درخت دنیا هرگز برای كسی میوه ای نمی شود كه از آن خرسند گردد، بلكه ثمر آن هماره در حدّ شكوفه است و وقتی این شكوفه بخواهد میوه شود، بر اثر سرمای زودرس می ریزد.

پیامبر (ص) نیز توجّه می دهد كه دنیاگرایان در سرزمین سردسیری درخت غرس كرده اند و نمی دانند كه چنین درختی هرگز میوه نمی دهد.

بنابراین، زندگی دنیا در حدّ یك شكوفه است و هرگز به بَر نمی نشیند و دنیا چون انسان را از یاد خدا غافل می كند، پَست است و جاه، مال، فرزند و همسر هم احیاناً در مظانّ آن قرار می گیرند، از این رو علاّمه هرگز در فكر میوه چیدن از این درختی نبود كه باری جز شكوفه ندارد.

او در برابر رزق دنیا، معارف، حقایق و علوم الهی را شجره طوبا و رزق كریم می شمرد. این درخت طیب، ریشه، ساقه و میوه اش پاك و پاكیزه است، از این رو خود را به مسائل دنیا متوجه و آلوده نمی ساخت.

همان زهدی كه در كلمات پیشوایان دین و در آیات قرآن كریم آمده است، در وجود علاّمه طباطبایی جلوه گر بود. در كلمات معصومان علیهم السلام زهد در دو جمله بیان شده است: «هرگاه چیزی از دست دادید، اندوهگین نشوید و وقتی چیزی به شما رسید، فرحناك نگردید؛ لِكیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَكم ولاتَفرَحوا بِما ءاتكم» (سوره حدید، آیه 23)، زیرا مواهب دنیا چنان است كه با آمدنش چیز ارزشمندی نصیب انسان نمی شود و چون می رود، شی ء ارجمندی از كف او نرفته است، پس نه آمدن آن نشاطآور است و نه رفتن آن اندوه زا، زیرا در دادن و گرفتن آن آزمایش خداوند است.

باری، معنای زهد، روی گردانی از چیزی است كه ذاتاً كم ارزش یا بی مقدار است، بنابراین زاهد راستین كسی است كه از دنیای بی مقدار و كم ارزش اعم از مال، مقام و جاه روی گردان باشد و ارزشی برای آن قائل نباشد و ولی زاهد خدا كسی است كه از این ناحیه، نه از كسی بهراسد و نه غم و اندوهی به خود راه دهد.

ما این حقیقت را در تمام مدتی كه در محضر علاّمهِ بودیم، ادراك می كردیم. ایشان گاهی از سالیان سختی یاد می كرد كه متّفقین در تبریز بودند و هیچ گونه آرامشی نبود.

ایشان می فرمود: «سالیانی بر من گذشت كه هیچ آرامشی نداشتم»، در حالی كه ایشان بسیاری از رساله های عمیق فلسفی را در همان دوران ناآرامی آذربایجان نوشته اند. ایشان گرچه آرامش ظاهری نداشت؛ ولی چون از بنیادی مستحكم برخوردار بود، چیزی ایشان را متزلزل نمی ساخت و ترس و بیمی در او پدید نمی آورد كه این خود نشانه زهد است.

زهد بدین معنا نیست كه انسان دنیا را برای دنیا ترك كند؛ مثلاً لباس فاخر نپوشد و غذای مطبوع نخورد و بر مَركب خوب سوار نشود تا نزد مردم، زاهد به حساب آید و محبوب شود، بلكه زاهد كسی است كه غیر خدا را واگذارد و خدا را ترجیح دهد؛ نه اینكه متاع اندك دنیا را بدهد تا متاع بیشتر آخرت را دریافت كند یا مادّی را بدهد و به خیال خود، به معنوی برسد؛ روزه بگیرد و انفاق كند تا بهشت برین را به كف آورد.

زهد راستین برای خدا و در خفاست تا مردم نفهمند او زهد دارد؛ در سیرت، زاهد و در صورت، عادی است، بر این اساس، ما زهد كامل را در وجود علاّمه طباطبایی می دیدیم. البته منشأ این زهد، همان بیان نورانی امیرمؤمنان علیه السلام است كه فرمود: «عَظُمَ الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم» (نهج البلاغه، خطبه 193)



** شكیبایی و صبر

در سالیانی كه به حضور علاّمه شرفیاب می شدیم - بیش از 26 سال - حوادث توانفرسایی رخ می نمود كه در طی آنها هرگز حلم و بردباری را از دست نمی داد و به فكر انتقامجویی نبود و هر سخنی كه بر ضدّ ایشان گفته یا نوشته می شد، تحمّل می كرد.

گرچه انسانها بدون دشمنِ كینه توز نیستند؛ ولی آنان كه از ولایت، نور، نبوغ و فروغ بیشتری برخوردارند، دشمنان فراوان تری دارند: «اِنّا جَعَلنَا الشَّیطینَ اَولِیاءَ لِلَّذینَ لایؤمِنون؛ ما شیاطین را دوست و سرپرستان كافران قرار دادیم.» (سوره اعراف، آیه 27) چون كفّار تحت ولایت شیطان قرار دارند، قهراً با پیامبران از درِ دشمنی وارد می شوند لیكن علاّمه هرگز دشمن را با دشمنی طرد نمی كرد، بلكه با نیكی پاسخ می داد، زیرا قرآن فرموده است: نیكی با بدی یكسان نیست؛ بدی را به آنچه بهتر است، دفع كن، آن گاه خواهی دید كسی كه میان تو و او دشمنی است، همانند دوستی گرم و یكدل می گردد و این خصلت را جز كسانی كه شكیبا بوده اند، نمی یابند.» (سوره فصّلت، آیات 34 ـ 35) بنابراین اگر بدی را با خوبی پاسخگو باشیم، احسان كرده ایم كه بالاتر از عدالت است: «اِنَّ اللهَ یأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسن» (سوره نحل، آیه 90)

علاّمه طباطبایی چون صاحب بهره فراوان از علم و عمل بود، به گونه ای عمل می كرد كه دشمنِ خود را به دوست مبدّل می ساخت و با دوستان با مهرورزی رفتار می كرد، چنان كه می سراید:

همی گویم و گفته ام بارها بود كیش من مهر دلدارها

غرض آنكه سنت صابران و شیمه شكیبایان، دفع دشمنی است نه دشمن، بلكه دشمن را به دوست متحول ساختن، شیوه شیرین و شیوای آنان است.



** عمل به علوم

اگر دانشمندانِ دینی به علم خود عمل نكنند، سبب بی رغبتی مردم به دانش دین، بلكه سبب بدبینی به اصل دین می شود. در برخی روایات آمده است كه اگر دانشمندان، علم را آن گونه كه هست، حمل كنند و حق آن را ادا سازند، خداوند آنان را دوست خواهد داشت و محبوب فرشتگان نیز خواهند بود، ولی اگر برای دنیا بار علم را به دوش كشیدند و خشنودی خداوند را منظور نداشتند، مبغوض درگاه خداوند خواهند بود.

امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: اگر می بینید گروهی حاضر نیستند در زمره دانشمندان علوم دینی درآیند و دانش دین را نمی آموزند، برای آن است كه عالمان دین به علم خود عمل نمی كنند: «إنّما زهّد النّاس فی طلب العلم لما یرون من قلّة انتفاع من علم بلا عمل» (ارشاد القلوب، ج1، ص48)؛ «ربّ عالمٍ قد قتله جهلُه و علمه معه لا ینفعه» (نهج البلاغه، حكمت 107)

این گروه از دانشمندان در حقیقت جاهل اند و دانش آنان سودی نمی بخشد، چنان كه در دعا نیز می خوانیم: خدایا به تو پناه می برم از دانشی كه سود نبخشد: «اللّهمّ إنّی أعوذ بك... من علمٍ لا ینفع» (مصباح المتهجّد، ص66؛ مفاتیح الجنان، تعقیب نماز عصر)

استاد علاّمه طباطبایی به شایستگی، علم دینی را حمل می كرد و محبّ خدا و اولیای الهی بود، لذا هم محبوب خدا و هم محبوب فرشتگان بود. در زیارت امین الله آمده است: «... مُحبّةً لصفوة أولیائك، محبوبةً فی أرضك و سمائك.» (مصباح المتهجّد، ص286)

آثار فیض الهی از بیان و بنان ایشان جاری بود و دانش او سبب فخرفروشی نشد، چرا كه از آفتهای بزرگ علم، حبّ ریاست است و این مرد بزرگ، شدیداً از آن گریزان بود. او نمی خواست علم و دیگر حسناتی كه خداوند به او افاضه كرده بود، به سیئه تبدیل شود و ریسمان متین الهی كه می تواند سبب رُقّی و صعود باشد، عامل هبوط و سقوط گردد.



** تقوای الهی

مهمترین عامل تقرّب به سوی خداوند، تقواست كه ثمره امتثال دستورهای الهی است و اساسی ترین شرطِ صلاحیتِ شاگردی خداوند، پرهیزگاری است «واتَّقوا اللهَ ویعَلِّمُكمُ اللهُ» (سوره بقره، آیه 282) متعلّمی كه فیض اسمای خدا را در قلمرو عَین تلقّی كرد، فوز آنها را در منطقه علم فرا می گیرد و جامع بین علم و معلوم می شود.

اینكه علاّمه طباطبایی در حدّ خود دارای قدرت تشخیص فرق بین حق و باطل و صدق و كذب بود و توانست به خوبی از عهده سباحت در بحرِ تفسیر وحی برآید، بر اثر همان تقوای درونی و وارستگی روحی و به سبب وعده ای بود كه خداوند به تقوا پیشگان داده و براساس آن مقرّر كرده است كه انسان با تقوا در هیچ اندیشه ای وا نماند و در هیچ مشكل علمی فرونرود و راه را با دستان خود برای اهل تقوا بگشاید: «ومَن یتَّقِ اللهَ یجعَل لَهُ مَخرَجا» (سوره طلاق، آیه 2)



** شرح صدر در مناظرات علمی

علاّمه طباطبایی در حدّ خود وارث پیامبران بود و پیامبران همواره بحث آزاد را می پذیرفتند و با سعه صدر با آن برخورد می كردند. دعوت به بحث و احتجاج و استدلال، شیوه ای قرآنی است و استاد علاّمهِ معتقد بود سوره «انعام»، سوره احتجاج است و خدای سبحان در این سوره حدود چهل حجّت اقامه كرده و به احتجاج و بحث آزاد فراخوانده است.

احتجاج هایی كه از پیشوایان دین علیهم السلام به ثبت رسیده، گویای پشتیبانی آنان از بحث آزاد است. بدیهی است كه وقتی انسان باورهایی یقینی داشته و به استواری پایه های اندیشه خود مطمئن باشد، از بحث آزاد هراسناك نیست. هراس، زمانی رخ می نماید كه انسان از سرچشمه وحی و قرآن و سنّت بی بهره باشد.

با این پشتوانه و دستمایه شرح صدر است كه انسان می تواند ریاست و سروری كند و جمله زیبای «آلة الرّیاسة سعة الصدر» (نهج البلاغه، حكمت 176) مصداق تامّش همین تریبونهای آزاد بین اندیشوران و صاحب نظران است؛ نه اعمال ریاستهای جاه طلبانه و اتّكا بر مادّه و طبیعت و اسراف و تبذیرهای مالی.



** تواضع

چنان كه اشاره شد، حضرت استادِ در كمتر مسئله ای از مسائل معارف و حِكم قرآنی بود كه تحلیل شایسته ای نداشته باشد؛ ولی اگر احیاناً مسائلی رخ می نمود كه ایشان جوانب آن را كاملاً بررسی نكرده بود، با شهامت كامل می فرمود: «نمی دانم» و این دقیقاً همان نصف علمی است كه امیر مؤمنان علیه السلام تذكر داده است: «قول لا أعلم نصف العلم» (شرح غرر الحكم، ج4، ص503) این بدان معناست كه انسانها ظرفیت فراگیری علم و كمال نامحدود را ندارند. كمال محدود آن است كه انسان هرچه را می داند، با شهامت بیان كند و اگر نمی داند نیز بگوید نمی دانم. عالم حقیقی كسی است كه آن شهامت عقلی را داشته باشد و این شهامت از نظر عقل عملی، كمال است و چنین كمالی نیمی از دانش و نیم دیگر آن، علم است.

حضرت استادِ نسبت به همگان متواضع بودند؛ امّا تواضع و عطوفت ایشان نسبت به شاگردان جلوه و ظهور دیگری داشت، به طوری كه شاگردان را بسان فرزند خود می دانستند و برای آنان كرامت قائل بودند. شیوه ایشان در برخورد، چنان بود كه انسان از حضور در مجلس و محضر ایشان، گذشته از بهره علمی، لذّت عاطفی می برد و بهره وری از معارف، همراه با التذاذ از عواطف بود.

تواضع حضرت استاد مانند دیگر ویژگیهای اخلاقی آن بزرگوار، یك روش عملی بود كه بر روحیه و اخلاق اطرافیان تأثیرگذار بود و نوعی درس اخلاق به شمار می رفت. نظر ایشان درباره درس اخلاق نیز از همین روش عملی برگرفته می شد، به طوری كه در برابر تقاضاهای مكرّری كه از ایشان برای برگزاری درس اخلاق می شد،

می فرمود: اخلاق، درسی نیست، بلكه یك روش عملی است؛ باید سیره انسان و رویكرد عملی او آموزنده باشد؛ مثلاً اگر بگوییم باید با تواضع و با توكل بود و... این سخن، سهم ناچیزی از مشكلات اخلاقی را حلّ می كند؛ امّا وقتی خود متواضع و متوكل بودیم و رفتار متواضعانه و متوكلانه داشتیم، دیگران با دیدن تواضع و توكل ما متواضع و متوكل می شوند.