روضه خوان امام حسین در راه مشهد الرضا

روضه خوان  امام حسین علیه السلام در راه مشهد الرضا


من میان پرتگاه های زندگی زاده و بزرگ شده ام و میان همین پرتگاه ها راه می روم با رعشه های خوف با ترس و تردید. همیشه یک گام که بر می دارم، می ترسم پایین بگذارمش. منتظرم یکی بگوید، این قدم را
چطور باید بردارم تا از آن بالا نیفتم پایین. من همه روزهای زندگی ام را همین طور تمام کرده ام، با ترس و بیم و تردید.
اینجا که هستم، اما همیشه یکی وصف بهشت را دارد جوی، درخت، سایه، تخت، شنیدن آواز پرندگان و ابدیت.
اینجا در این ورطه ترس و وحشت و نا امنی روی پرتگاه هایی که هرآن بیم سقوطش است، خیلی ها دنبال دستی آشنا می گردند، دستی
که راه بلد باشد و بتواند جوری از این پرتگاه ها عبورت دهد که هیچ خطر و دردی را حس نکنی.
خیلی ها از همان اول دستشان را داده اند به کسی که راه بلد بوده است، کسی که آدمها را از راه نرم و بی تردید و بی التهاب برده شان
تا خود بهشت. آنجا که آرامش دارد و سکون و ابدیت .
«دلم...» نه این چیزها را نمی شود با ضمیر اول شخص تعریف شان کرد.
حوصله حرفها را ندارم که بگویند، فلانی دارد در این شلوغی و بی در وپیکری جانماز آب می کشد و خودش را یک آب شسته تر از بقیه نشان می دهد.
من سیاه نامه تر از خود سراغی ندارم ونداشته ام. دنبال این روسیاهی همیشه بوده ام و خواسته ام جایی جبرانش کنم. خدا کرمش را از من هم نگیرد.
این گزارش فعلی ندارد. در این گزارش جای ضمیرها نا معلوم وگم است. اصلاً بگذار جای همه چیز در این نوشته نامشخص بماند.
آدمها بعضی وقتها دوست ندارند جایی پیدایشان باشد. دوست دارند خودشان باشند و خودشان. سراغ هر کس که بروم، همین درد و دلها را دارد .
زندگی آن قدر پر و پیچ وخم شده است که آدم خودش را تویش گم می کند. حتی اگر تمام کارمان این باشد که از خانه برویم سر کار و برگردیم سر جای اولمان. این روزها زندگی ما همین شده است.
زندگی و جریانهای عادی اش گاهی آن قدر ملال آور می شود که آدم دنبال رنگهای دیگر می گردد، درهای دیگر و امیدهای دیگر. زندگی را که آفت فراموشی بردارد، بد می شود .
برای کسی که مجبور است دغدغه گذشته و آینده را با هم داشته باشد، زندگی همیشه سخت بوده است. کسی که از چاله مسایل زندگی در نیامده، می افتد توی چاه مشکلات. خودش را گم می کند و اطرافیانش و مهمتراز همه خدایش را .
خیلی از کارهای روزانه ما، تلاشهای ما توی زندگی از سر آن است که دوست داریم عزیز شویم، به آبرو و اعتبار برسیم. درس می خوانیم، کار می کنیم، پول در می آوریم، لباس خوب، ماشین خوب و زندگی خوب؛
هر کاری می کنیم تا توی چشم خلایق خوب جلوه کنیم، عزیز بودن توی چشم خلایق را دوست داریم.
بعضی ها عزت و آبرو و اعتبارشان را از پول و خانه و ماشین و مدرک ندارند، شاید هیچ کدام از اینها را هم نداشته باشند، اما در چشم خلایق عزیزند .
آنهایی که عزت و اعتبار و حرمتشان وصل به چیزی بالاتر از اینهاست، توی دل مردم عجیب محترم و عزیز و دوست داشتنی اند. آنها می گویند، داشته دنیایی ویژه ای ندارند. یعنی حسابش راکه بکنند، هیچ چیز ندارند که بخواهند روی آن سرمایه گذاری کنند، اما اهل ایمانند. خدا را محکم توی دلهایشان دارند، خدایی که بلد است چطور تورا بین همه دیگران ممتاز و خاص کند .


روضه خوان حسین علیه السلام شده ام

یک بار توشه اش را وارسی می کند، قرآن و مفاتیح و چند وسیله کوچک دیگر. می گوید، همه چیزت که به هم می خورد، دنیا که برایت به آخر می رسد. زندگی که برایت تنگ می شود


می دانی چند جای دنیا هست که حالت را خوب می کند. آنجا با همه روزهای زندگی فرق دارد: هوایش، روزها و لحظه هایش .
می گوید: محرم که می شود، حال و هوا ها عوض می شود. هر قدر هم که فکر کنیم، اسیر روزمرگی شده ایم، باز هم پیراهن سیاه
ها، آدم را ذکر به لب حسین علیه السلام می کند. آدمها هر قدر بی مرام و دور از خدا هم باشند، نام حسین علیه السلام که می آید، بغضشان می ترکد و تعریف می کند، به خاطر همین حال است که من چند سال است روضه خوان حسین علیه السلام شده ام. من روضه خوان نیستم و حتی روضه خوانی را نمی دانم، اما برای خودم توی راه می خوانم. امسال، سومین سال است که پیاده بین آدمها می روم تا یک جایی خودم را پیاده کنم. قبل از رسیدن به مشهد و ضریح... .  
او یکی از هزاران زائر پیاده راه مشهد الرضاست. او حرف می زند و من خیلی از حرفهایش را نمی فهمم. حالش دگرگون است. بچه ها او را آقا مجتبی صدا می زنند .


یک جای خالی برای دل من

چند وقت بود دوست داشتم بروم مشهد، نمی دانستم چه کار باید بکنم، از کجا و چطور شروع کنم. بین این همه گرفتاری که کلید هیچ کدامش را نداشتم، جایی برای سفر کردن نمی ماند، باید قیدش را می زدم، من و رفتن به مشهد؟ محال بود .
تو ی مسجد محله بود که خبر دادند یک کاروان کوچک است و یک جای خالی. یک جالی خالی را چه کسی برای من گذاشته بود. حالم خوب شده بود. د و ست د ا شتم بلند بلند گریه کنم. از مسجد که آمدم بیرون، رفتم بازار و یک کوله خریدم برای یک سفر پیاده. آن شب را یواشکی تا صبح گریه کردم. دوست نداشتم کسی اشکهایم را ببیند. اما صبح حرکت، وقتی توی کاروان کوچکمان گفتند، زائر پیاده مشهدالرضا،
دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. گذاشتم تا هق هقم را همه ببینند. حیف بود این گریه پنهان بماند. حالا هم چشم بسته می دانم که آقا همراهمان است، همراهی مان می کند به خاطر یک کدام از ما هم که شده، به استقبالمان می آید و کاش شما هم می آمدید... .
توی راه بعضی هایشان گریه می کنند، بعضی هایشان نه، فقط سکوت می کنند و تماشای اشک یک جور شکوه است، آدم را آرام می کند. سرما هم که نباشد، شهود آدم را بیدار می کند، بیدار بیدار.
با کس دیگری هم کلام نمی شوم.



تکریم مسافران امام رضا علیه السلام

صدایی شبیه همهمه جمعیت از پشت کانکسهایی که منظم کنار جاده چیده اند، میآید. فکر می کنیم شاید چند نفری آنجا جمع شد هاند.  وقتی از کنار کانکسها رد شدیم، جلوی رویمان عاشقان به چشم می
آیند، بیشتر از 40 تا 50 نفر.
هر کس در گوشه ای مشغول کاری. آبدارچی، چای دارچین را امسال گذاشته است توی لیوانهای یک بار مصرف و تعارف آنهایی می کند که از راه رسیده اند و دستها و صورتهایشان را سرما زده است.
یک عده مخلصانه ترین کارها را انجام می دهند، با تکریم و احترام. آنها اعتقاد دارند، باید ادب مسافران امام رضا علیه السلام را حفظ کرد .بچه ها، عاشورا و تاسوعا را توی آشپزخانه های مساجد تمام می کنند؛ به شستن دیگها و جمع و جور کردن آبدارخانه و تمیز کردن مسجد و هر کاری که روی زمین مانده است و آخرهای ماه محرم و صفر را می آیند
پایگاه های صلواتی .
پایگاه های صلواتی این روزها زیاد شده اند وبرای خودشان مراسمی دارند؛ زیارت عاشورایی و ذکر توسلی ....
یک عده تا نیمه های شب مشغول شستن فلاسکها و سینی ها و استکان هایند. یک عده داخل را تمیز و گرم می کنند و یک عده استکان را ردیف می کند برای زائران از راه رسیده .


این ها همه گمنامند

دیگها از راه می رسد. این نذری ها، مال کسانی است که خودشان را نتوانسته اند قاطی این جمعیت بکنند. آنها هم دلشان اینجاست.
کسانی که مشهد مانده اند و نذر می دهند و وقف می کنند برای زائران پیاده آقا .یک گروه گمنام هم رسیده اند برای جفت کردن کفشها وشستن پاها.


دست خالی برمان نگردانی

حس درماندگی و ماندگی؛ اینها حرفها نیست. این حرفها خاص دنیای ما آدمهاست.
انگار آن چیزی که همه این سالها در کوچه ها و خیابانها و لا به لای خوشی ها و حسرت آدم ها دنبالش دویده ام و صبح و شب زندگی در خیلی ها جست و جو کرده ام، در یک آن پیدایش کرده ام . از عهده دوربین و
کلمات ما کاری بر می آید.دیگر لازم نیست بچرخم و ببینم و حرف بزنم و
بنویسم و دوباره از نو بچرخم و بشنوم. در این گفت وگوهای معصومانه و موجز و کوتاه چیزی است که قانعم می کند، چیزی که اجازه زنده بودن و تسیلم شدن و رضا بودن می دهد، شما هم به همین حرفهایی که فعل و فاعل و ضمیرهایشان پنهان است، رضایت بدهید و ما را هم از دعای خیرتان فراموش نکنید.
خدایا به حق امام حسین علیه السلام و به حق رضای رئوفت، این دستهای دراز شده به درگاهت را خالی برنگردان... آمین.

-------------------------------------------------------------------------
معصومه فرمانی کیا
نشریه بین ا لمللی، فرهنگی،ا جتماعی وا عتقادی زائر