عاشق مولا خستگی نمی شناسد




عاشق مولا خستگی نمی شناسد


نقاره ها خاموش و حرم یکپارچه سیاهپوش است. دسته های عزاداری، زنجیر زنان و مویه کنان، یکی پس از دیگری از خیابان های مجاور حرم، وارد آستان مطهر می شوند و بی توجه به سوز سرما و خستگی راه، بر سر و سینه می زنند و مرثیه می خوانند:

بر در دوست به امید پناه آمده ایم،
همره خیل غم و حسرت و آه آمده ایم؛
چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان،
لاجرم سوى رضا علیه السلام بهر پناه آمده ایم...

همه آمده اند؛ از دور و نزدیک، با هواپیما، قطار، اتوبوس، اما برخی رنج زیادی را بر خود هموار کرده اند تا سلامشان عاشقانه تر باشد، سفری از کیلومترها آن سوتر، با پای پیاده و بر بال های دل. همه آمده اند تا به مولایشان تسلیت بگویند و در غم شهادت ایشان به سوگ بنشینند. تو نیز میروی تا همچون قطر های دل را به کرم مولایت بسپاری و اگر روزی ات شود، در کوچه پس کوچه های د ل های شیفتۀ ولایت، قدم بگذاری...


با بال های دل

ساعتی تا اذان ظهر باقی است. جمعیت عزادار داخل حرم هر لحظه فزونی می گیرد. از میان انبوه جمعیت صدای نوحه خوانی محمد هم که عصا به دست ایستاده به گوش می رسد:

سینه سوزان از غم شمس الشموس است
آنکه حجره قتلگاه و کربلایش ارض توس است،

و زائران می گویند:

واغریبا، غریبا، غریبا...

محمد به یاد ظهر ده روز قبل می افتد. آن روز هم برای اهالی روستا که برای مراسم اربعین در مسجد آبادی گرد هم آمده بودند، نوحه امام حسین علیه السلام را می خواند. دلش برای حرم امام حسین علیه السلام، پر می کشید. هفته قبل از آن گروهی از اهالی روستا با اتوبوس عازم نجف اشرف شدند که پس از زیارت حرم مطهر امام
علی علیه السلام، با پای پیاده به کربلا مشرف شوند. اما او نتوانست با آن ها برود؛ نه پولش بود و نه پایش. با یک پا راه رفتن مسیر کوتاه هم برایش مشکل بود چه برسد به مسیر ده ها کیلومتری! بعد از پایان مراسم عزاداری اربعین، مثل هر سال چند نفر از اهالی ده، بانی کار شدند و ازافراد داوطلب برای سفر پیاده به مشهد و شرکت در مراسم عزاداری امام هشتم علیه السلام ثبت نام کردند. زمان حرکت و تعداد نفرات مشخص شد. اما هیچ کس از محمد نامی به میان نیاورد. محمد گفت: اسم من را هم بنویسید. همه مات و مبهوت به او خیره شدند. بعضی ها هم گفتند:» او دست وپاگیر است». اما این بار محمد تصمیم خودش را گرفته بود و هیچ چیز حتی مخالفت همسفرانش، نتوانست او را از تصمیمی که گرفته بود منصرف کند. خودش می گوید: امام علیه السلام مرا طلبیده بود. همان هشت روز پیش حکم آمدنم را امضا کرد. در طول راه اصلا خستگی را حس نکردم مثل اینکه امام علیه السلام به من دو بال داده بود که با آن ها پرواز می کردم.


توفیق زیارت

بی بی نشسته است، روی ویلچر، روبروی گنبد و گلدسته ها، کبوترها، شفا و شفاعت خواهان و همه عزادارنی که در سوگ مولایشان بر سر
و سینه می زنند. او هم به آرامی سینه می زند و اشک می ریزد. دقایقی بعد، ویلچر با ضربه پیرمردی که پشت سر او ایستاده به حرکت
درمی آید و بی بی در همان حال دستش را با اشتياق به در و ديوار حرم مى كشد و راهش را از میان انبوه جمعیت عزادار و سیاه پوش باز
می کند. ویلچر مقابل پنجره فولاد متوقف می شود. مثل همیشه زائران زیادی د لهایشان را به پنجره فولاد دخیل بسته اند تا شاید گوشه
چشمی گره از کارشان بگشاید. بی بی هم با قلبی مملو از آرامش، چشمهایش را روی هم می گذارد و اشك هايش پهنه صورتش را فرا
می گیرد. کربلایی محمد، همسر بی بی، با صدای بلند برای او زیارتنامه می خواند و بی بی بی آنکه حرفی بزند فقط اشک می ریزد. کربلایی می گوید: جوان که بودم هر سال کفن پوش و پابرهنه با هیات عزاداری امام حسین علیه السلام، از شهر تویسرکان به مشهد میآمدم. اما از پانزده سال پیش توفیق زیارت حضرت علیه السلام نصیبم نشده بود، وضع مالی ام خوب نیست، همسرم هم زمینگیر است. با اینکه نمی تواند صحبت کند اما مدتی بود که بدجوری برای زیارت آقا علیه السلام بیتابی میکرد. از خود آقا علیه السلام خواستم برای ایام سالگرد شهادتش ما را بطلبد. آقا علیه السلام هم ناامیدمان نکرد. خدا به حق آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام به همه توفیق زیارت امام هشتم علیه السلام را عطا کند.


نهصد کیلومتر به عشق مولا

آقا سیّد، مسوول هیات محبان الرضاست علیه السلام. از آن روستایی های با اخلاصی که سی و چند سال است، هیات را سرپرستی میکند. اوایل، یک گروهِ چند نفره کوچک بودند که از یکی از روستاهای زرند کرمان به عشق مولا راهی مشهد شدند. این رسم، سال بعد هم تکرار شد و سالهای بعد هم. آ نروزها هنوز گردِ پیری به چهر هاش ننشسته بود. حالا همه مردمِ روستا میدانند که هیات محبان الرضا علیه السلام هرسال به عشق مولا علیه السلام ، در ایام شهادت ایشان علیه السلام، در سرما و گرما، بیابانها را با پاهای پیاده پشت سر میگذارند تا به گرمای وجود آقا علیه السلام متوسّل شوند و جواب بگیرند. آقا سیّد معتقد است؛ اثر نمازهای شب و مناجاتهای خالصانه است که مردم روستایش، دردل کویر و بیابان های لم یزرع  هم، دل به عشق حضرت علیه السلام دارند؛ زیر آسمانی که خدا بزر گترین شاهد اشکهای خالصانه است. او می گوید: ما هرسال در ایام شهادت آقا امام رضا علیه السلام، مسیر نهصد کیلومتری زرند تا مشهد را با پای پیاده طی می کنیم، به عشق اینکه در جوار مضجع شریف مولا امام هشتم علیه السلام برای ایشان عزاداری کنیم. حرکت پیاده ما به مشهد راهپیمایی نیست بلکه دل پیمایی است؛ رفتن به زیارت بهانه است ما در طول مسیر و در هرثانیه آن امام رضا علیه السلام را زیارت میکنیم .

   
معجزه های حضرت

اهل خوزستان است، شهر شلمچه! پنج سال قبل، درست چند روز بعد از مرگ شوهرش، به دلیل سکته قلبی بدنش فلج شد، ماه ها روی تخت بیمارستان بود. اما شبی خواب امام هشتم علیه السلام را دید. بعد ازآن به بچ ههایش گفت: میخواهم بروم پیش آقا امام رضا علیه السلام؛ شب شهادت حضرت بود که به حرم آمد و خودش را بیمه امام هشتم علیه السلام کرد. آن موقع حتی نمیتوانست پاهایش را روی زمین بگذارد، یا دست هایش را تکان دهد. اما از امام علیه السلام خواست به خاطر بچه هاش به او شفا دهد. حالا به مدد امام رضا علیه السلام، به راحتی می تواند راه برود. می گوید: از پنج سال قبل که از آقا شفایم را گرفتم، هر سال برای مراسم شهادت امام هشتم علیه السلام و عرض تسلیت به آقا علیه السلام به مشهد می آیم و شام غریبان مولا علیه السلام، در حرم هستم. در این چند سال هم دارم معجزه های حضرت علیه السلام را در بین زائرانش میبینم. همین ها برای آدم بس است!

رضا علیه السلام جان! به شوق تکرار خاطره تو و آهو،
آهوى دلمان از هر جا می رمد،
دوان دوان در سایه امنت پناه میگیرد؛
پس اشتیاق زائرانت را مجاب کن
و دعای مشتاقانت را مستجاب!

----------------------------------------------------------------------------

گزارشی از عزاداران امام هشتم علیه السلام در حرم مطهر رضوی

زهرا دلپذیر


نشریه بین ا لمللی، فرهنگی،ا جتماعی وا عتقادی زائر