درخدمت آفتاب
سید محمد حسینی،فرزند سید علی رضا، ساکن مشهد،کوچه ساربان ها هستم.درنوجوانی بر دست بنا بودم. البته بعدها استاد کار شدم .عموم و پدرم در بست پایین خیابان (نواب صفوی) به صورت شرکت مغازه بزاری داشتند.
سید محمد حسینی،فرزند سید علی رضا، ساکن مشهد،کوچه ساربان ها هستم.درنوجوانی بر دست بنا بودم. البته بعدها استاد کار شدم .عموم و پدرم در بست پایین خیابان (نواب صفوی) به صورت شرکت مغازه بزاری داشتند.
اوایل که درحرم مطهر بنایی میکردم ،یک روز برای تعمیرات گلدستهها به مسجدی که قرار بود کار کنیم، رفتم تا تقسیم کار توسط حاج آقا خطیب، سرپرست امور تعمیرات حرم صورت گیرد. در ضمن، سر عمله هم آقای حسین شکسته بند بود.
آن موقع،راهرو فعلی شبستان تبریزی تا صحن امام فعلی، انبار گچ وجارو و وسایل بود.آن روز به مناسبت شب جمعه، نقاره خانه به صدا درآمد ونقاره میزدند ما به سر کارهایمان رفتیم. مرحوم استاد کربلایی حسن، روی شبستان تبریزی کار میکرد ومن روی گلدستههای مقابل ایشان مشغول تعمیرات گلدسته بودند.آقای خطیب، سرپرست ومعمار، اسم کربلایی حسن را از روی لیست خواند و سرعمله، او را صدا زد .کربلایی هم با اشاره بهن که بالای گلدسته بودم،میفهماند که از راه پشت شبستان تبریزی ک الان صحن قدس است، پایین بیایم.من متوجه نشدم و روی داربست چوبی ایستادم و در حالی خورشید، روبه روی من بود، به گلدسته تکیه زدم و از آن بالا پرسیدم چه میگویی؟ایشان اشاره کردند که پایین بیایم.من تا حرکتی کردم، ناگهان یک سرچوبی که روی آن بودم،رها شد .سرالوان پایین آمدومن بین زمین و آسمان معلق شدم.همان موقع گفتم : ای خدا!ای امام رضاعلیه السلام !اگر زنده بمانم، تا نفس دارم اینجا رایگان خدمت میکنم .این را گفتم و باجفت پا روبه روی حضرت به زمین آمدم وتخته ای که روی آن بودم،پشت سرم افتاد.همه وحشت زده به طرفم آمدند،چون دیده بودند که من از بالای گلدسته سقوط کردم.جاج آقای خطیب به سویم دوید و پرسید: سیدمحمد اقا افتادید؟ با سر اشاره کردم.ایشان پرسیدند : صدمه ندیدید؟ گفتم اجازه دهید تا مسجد پیرزن بروم.رفتم و نماز شکر خواندم و برگشتم .گفتم : صدمه ندیدم .آقای خطیب،سرپرست ما گفت: 15 روز به شما مرخصی میدهم .گفتم:یک ساعت هم مرخصی نمیخواهم .من سالمم.حضرت عنایت فرموند؛ مگر امکان دارد که از بالای گلدسته با آن ارتفاع زیاد انسان سقوط کند و بادو پا بدون ضربه ای به زمین بیاید وهیچ صدمه نبیند؟ آن الوار هم به طرف دیگر بیفتد. روز شنبه،شبستان سبزواری را که دراثر زلزله یاترکیدگی صدمه دیده بود، به کمک استادنوغانی واستاد ابوالقاسم تعمیر کردیم.بعداً من نزد حاج آقا خطیب رفتم وگفتم:دیگر بنایی نمیکنم .من با خدا نذر کردهام و با امام هشتم هم عهد کردهام که تا آخر عمر، درحرم مطهر امام رضاعلیه السلام خدمت نمایم. از آن زمان تاکنون، چهل وهشت سال است که زیر پرچم امام رضاعلیه السلام نفس میکشم و زندگی می کنم وخادم افتخاری هستم.
«امدادهای رضوی به استادان، خادمان حرم مطهر و شیعیان»
Published in
خاطرات