حكومت و سياست در سيره امام رضا (علیه السلام)

میالد امام رضا مبارکباد

آن چه در حيات سياسي امام هشتم (علیه ا لسلام ) قابل توجه و دقت است , مسئله ي خلافت و ولايتعهدي است كه از طرف مأمون الرشيد خليفه عباسي به آن حضرت پيشنهاد شد و آن حضرت از پذيرفتن خلافت سرباز زد, و ولايتعهدي مأمون را به كراهت پذيرفت .

داستان آن به اختصار به روايت ابوصلت هروي چنين است : وي مي گويد: در مرو, خدمت امام رضا (علیه السلام ) بودم و مامون به آن حضرت گفت : اي فرزند رسول خدا (ص ) فضيلت , علم , زهد پارسايي و عبادت تو را مي دانم , و تو را در امر خلافت از خود شايسته تر مي دانم , مي خواهم خود را از خلافت عزل كنم و به تو بسپارم و به تو بيعت نمايم . امام (علیه السلام ) فرمود:

<اگر خلافت را خدا براي تو قرار داد, روا نيست لباسي را كه خدا در قامت تو راست كرد, بيرون كني و به ديگران بدهي , و اگر از آن تو نيست چگونه آن را به من مي سپاري ؟>. مأمون گفت :

چاره ي نداري جز آن كه بپذيري !.

امام (علیه السلام ) فرمود:«هرگز اين كار را نكنم , مأمون بالاخره از اصرار خود نااميد گرديد.»

مأمون گفت :«وقتي كه خلافت را قبول نمي كني , پس ولايتعهدي مرا قبول كن »

امام رضا (علیه السلام ) فرمود:پدرم از پدرانش روايت كرد كه من قبل از تو مي ميرم و با زهر شهيد مي شوم >. مأمون اصرار كرد و امام (ع ) اباء ورزيد, تا آن كه مأمون امام را تهديد كرد كه اگر ولايتعهدي مرا نپذيري , گردنت را مي زنم , امام (ع ) قبول كرد به اين شرط كه عزل و نصب نكند, و عملاً كاري را انجام ندهد, و سنت و شيوه اي را تغيير ندهد, و از دوربه حيث يك مشاور باشد, و مأمون با اين شرط موافقت كرد. اين جا جاي اين پرسش است در صورتي كه امامان شيعه ولايت و حكومت را حق خود مي دانستند و براي بدست گرفتن قدرت سياسي تلاش مي كردند, پس چرا وقتي كه مأمون خلافت را به آن حضرت پيشنهاد مي كند, حضرت از قبول آن امتناع مي ورزد؟ و ولايتعهدي را با اكراه مي پذيرد و شرط مي كند كه در امور مملكتي دخالت نكند؟

بي ترديد كه خلافت و ولايتعهدي امر عظيمي بود كه دل ها بخاطر آن افسوس مي خرد, و براي انسان هاي آزمند, چه آرزوي بالاتر از اين منصب است كه حاكميت بر همه ي جهان اسلام را پيدا نمايد, و در هر جمعه و جماعات و منابر او از ياد شود, خصوصاً علويون كه در عصر بني اميه و بني عباس براي بدست گرفتن زمام حكومت در حال شورش و انقلاب بودند, ولي هم اكنون كه خلافت اسلامي دو دستي به سيد و آقاي آن ها تقديم مي شود, چگونه از پذيرفتن آن سرباز مي زنند؟

اين وضعيت شك و سؤال را در دل ها بر مي انگيزد, در حالي كه همه ي مردم به اعلميت , اورعيت , افضليت و شايستگي امام براي خلافت اذعان داشتند, خصوصاً شيعه ها كه امام را معصوم مي دانستند, خصوصاً وقتي مأمون خلافت را پيشنهاد كرد, براي عامه ي مردم ثابت شد كه امام از هر كسي سزاوارتر به خلافت است . پس حتماً در پشت پرده رازها و رمزهايي است كه امام (علیه السلام ) آن را مي داند و مردم نمي دانند. تحليل اين قضيه درايت سياسي امام ]ّّ5 (علیه السلام) را به خوبي روشن مي كند, كه آن حضرت با شيوه ي كه در پيش گرفت , مأمون را كه داراي نبوغ سياسي بي نظيري بود, كاملاً شكست داد, و تمامي نقشه هاي سياسي او را نقش بر آب كرد, تا آن كه مأمون آن حضرت را به شهادت رساند.

جاي اين پرسش هم هست كه مأمون چرا خلافت و ولايتعهدي را براي امام هشتم (علیه السلام ) پينشهاد كرد؟ آيا اين پيشنهاد صورت واقع را داشت يا يك بازي سياسي بود كه مأمون مي خواست از آن براي استحكام پايه هاي حكومت خود بهره گيري نمايد؟ آيا بني عباس كه همه ي شورش هاي عليه خود را سركوب كردند, ابومسلم خراساني را كه براي استقرار و استحكام حاكميت آن ها ششصد هزار نفر را بخاك و خون كشيده , از دم تيغ گذراند و با خاندان برمك چه كرد, امكان دارد كه با اخلاص و صداقت دست از خلافت بردارند؟ مأمون كه به خاطر مسئله ي خلافت با برادرش امين جنگ داشت , آيا قابل باور است كه يكسره دست از همه ي امتيازات بردارد, و از اداره ي امور ممكلت منصرف شود و به گوشه ي بنشيند و به كارهاي شخصي خود بپردازد؟ پي بردن به عمق قضيه ايجاب مي كند كه اولا منظور و هدف مأمون را از پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي بدانيم , وانگهي عكس العمل امام رضا (علیه السلام ) را:

اما اول : هدف و منظور مأمون را بايد از خود او بشنويم , عده ي از عباسيان و ديگر پيروان مأمون بدو گفتند: اي اميرالمؤمنين (ع ) چرا مي خواهي كه افتخار عظيم خلافت را از خاندان بني عباس خارج كرده و به خاندان علي (ع ) برگرداني ؟ با اين كار خود مقام علي ابن موسي (ع ) را بالا بردي و مقام خودت را پايين آوردي , و خود را به تباهي افكندي ؟ آيا هيچ كسي نسبت بخودش و حكومتش مانند تو جنايت مي كند؟ مأمون گفت : به چند دليل دست به اين عمل زدم :
1-  قدكان هذا الرجل مستتراً عنّا يدعوا الي نفسه , فاردنا نجعله ولي عهدنا ليكون دعائه لنا. يعني : <اين مرد بشكل پنهاني مردم را بسوي خود مي خواند و من او را وليعهد خود كردم تا مردم را به سوي من دعوت نمايد>. مأمون مي خواست با آوردن امام (ع ) در تشكيلات عباسيان , فعاليت هاي آن حضرت را محدود كند, تا امام نه براي خود بلكه براي خلافت از مردم دعوت كند, و اين استقلال آل علي را از بين مي برد.
2- وليعترف بالملك و الخلافة لنا. يعني : <تا بحكومت و خلافت ما اعتراف نمايد>. قبول ولايتعهدي و راه يافتن ]ّّ5 امام هشتم (ع ) در دستگاه خلافت , از ديدگاه عامه ي مردم ,اعتراف به مشروعيت حكومت بني عباس بود و اين امتياز بزرگ براي آن ها بود و در اين صورت مخالفت ها و مخاصمت هاي علويان , خودبخود بنفع عباسيان حل مي شد.

3- وليعتقد فيه المفتونون به انه ليس مما ادعي في قليل ولاكثير. يعني : <تا شيفتگانش از وي روي گردان شوند, وباور كنند كه او آنچنان كه ادعا داشت , نه كم و نه زياد هيچ ندارد>. مأمون مي خواست با تحميل ولايتعهدي ازمقام و منزلت معنوي امام (ع ) كاسته شود, و حضرت رضا (ع ) از نفوذ كلام بماند, و از چشم اطرافيانش ساقط شود, و ديگر كسي او را به عنوان يك چهره ي مقدس و منزه نشناسد, و در نتيجه اعتقاد مردم نسبت به آن حضرت ضعيف شده و اعتمادشان سلب گردد, چه خلافت از نظر مردم نوعي آلودگي تلقي مي شد, و وارد ساختن يك انسان مهذب در آن , باعث تنزل و سقوط اجتماعي او مي گرديد, از اين جهت بود كه به آن حضرت اعتراض كردند, و حضرت فرمود: قد علم الله كراهتي .
4- و قد خشينا ان تركناه علي تلك الحال ان ينتفق علينا منه مالانسده و يأتي علينا منه ما لا نطيقه . يعني : <ترسيدم از آن كه اگر او را بحالش واگذارم , چنان رخنه ي دركار ما پديد آورد كه نتوانم آن را سد كنم , و چنان مشكل براي ما خلق كند كه تاب نياورم >. با اين روش مي توانست فعاليت هاي امام را زير نظر بگيرد, از اين رو, مراقبان و محافظان زياد بر او گماشته بود, تا اخبار امام رضا (ع ) را به سوي برسانند>. والان اذا فعلنا به ما فعلنا و اخطئنا في امره بما اخطائنا و اشرفنا من الهلاك بالتنويه به علي ما اشرفنا, فليس يجوز التهاون في امره , ولكنا نحتاج ان نضع منه قليلاً قليلاً حتي نصوره عند الرعية بصورة من لا يستحق لهذا الامر, ثم ندبر فيه بما يحسم علينا مواد بلائه .
يعني : حال كه در كار خود مرتكب خطا شده و خود را با بزرگ كردن او, در لبه ي پرتگاه قرار داده ام , نبايد دربارهء وي سهل انگاري كنيم , بدين جهت بايد كم كم از شخصيت و عظمت او بكاهيم , تا او را پيش مردم بصورتي درآوريم كه از نظر آن ها شايستگي خلافت را نداشته باشد, سپس درباره ي وي چنان چاره انديشي كنيم كه از خطرات او كه ممكن است متوجه ما شود, جلوگيري كرده باشيم >. 5 خاموش ساختن شعله هاي خشم و اعتراض مخالفين خصوصاً علويان , و وانمود ساختن علاقه و محبت خود نسبت به آل علي (ع ) براي جلب حمايت علويان هدف ديگر مأمون بود. زيرا شعله هاي جنگي كه بين امين و]ّّ5 مأمون بر سر خلافت برافروخته شده بود, اكثريت عباسي ها و شيعيان از امين پشتيباني مي كردند, خصوصاً مخالفت شيعيان خراسان كه بيشتر نابودي مأمون را تهديد مي كرد, و شورش هاي ديگري در كوفه و بصره و مدينه و مكه , عليه مأمون محسوس بود, مأمون اين وضعيت را كه درك كرد, هيچ وسيله اي كه براي بقاي حكومت او نافع باشد نديد, جز آن كه تظاهر به شيعي بودن كند, بدين سبب امام را به قبول ولايتعهدي مجبور كرد و مردم را به دوستي او مي خواند و پول رسمي را بنام او سكه مي زد و بدين وسيله شعله هاي خشم مردم را فرو مي نشاند. و خود مي گفت : <ما ظننت ان احداً من آل ابيطالب يخافني بعد ما عملته بالرضا> يعني : <گمان نمي كنم بعد از آن كه رضا را وليعهد خود قرار دادم , از احدي از آل ابوطالب بترسم >.

اما عكس العمل امام هشتم (علیه السلام)
1-  مأمون از امام (علیه السلام ) دعوت كرد كه با خانواده و دوستان خود بيايد, تا وانمود سازد كه پيشنهاد خلافت به او امر جدي است , و طبيعت قضيه يعني تسليم شدن حكومت اقتضاء دارد كه امام در مرو, دير بنماند, پس بايد با خاندانش باشد, اما امام (ع ) تنها آمد, و چنين رفتاري بي ترديد مي توانست كساني را كه از مسايل سياسي آگاهي داشتند, بخصوص شيعيان را كه در ارتباط مستقيم با امام بودند, متوجه سازد كه اما اجباراً اين مسافرت را پذيرفته است .

2- امام (علیه السلام ) با علم و آگاهي مخصوصي كه داشت , تاكتيك هاي مأمون را مي دانست كه مأمون فقط براي استقرار پايه هاي حكومت خود او را مي خواهد اما همين كه حكومت او استحكام يابد, مأمون كار خود را مي كند, لذا از قبولي پيشنهاد خلافت سرباز زد, و قبولي و لايتعهدي ماه ها بطول انجاميد تا آن كه امام تهديد شد و ازروي اكراه و اجبار آن را پذيرفت . ريان مي گويد: بر امام رضا (ع ) وارد شدم و گفتم : يابن رسول الله (علیه السلام) مردم مي گويند: تو با اين زهد و تقوا چرا ولايتعهدي مأمون را قبول كردي ؟ حضرت فرمود: خدا مي داند خوش نداشتم , ولي خود را در معرض قتل مي ديدم پس قبول كردم واي بر اين ها مگر نمي دانند كه يوسف نبي كه فرستادهء خدا بود, وقتي كه مضطر شد, تسلط بر دارايي مملكت را براي خود پيشنهاد كرد و گفت : <اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم > .

3-  مأمون برخلاف شرطي كه از امام قبول كرده بود, مي كوشيد كه امام (علیه السلام ) را در صحنه بكشاند, و از او براي خاموش كردن غائله ها بنفع خود استفاده نمايد, و امام (علیه السلام) شرط را به ياد او مي آورد. مأمون از امام (علیه السلام) خواست كه نامه ي به دوستانش كه كار را بر مأمون سخت كرده بودند, بنويسد و آنان را به آرامش بخواند, امام (علیه السلام) فرمود : من شرط كرده بودم كه در امور مداخله نكنم , و ازروزي كه ولايتعهدي را پذيرفته ام چيزي بر نعمتم افزوده نگشته است .

قبولاندن اين شرط همه ي فرصت هاي مأمون را از بين برد, و به هدف هايي كه مي خواست به آن برسد, نرسيد. مأمون مي خواست امام (علیه السلام ) را در كارهاي خود شريك نمايد, و امام با عدم قبولي مسؤوليت , وضعيت ناهنجاري را كه محصول دو قرن بود, نپذيرفت .

4- امام (علیه السلام) در نيشابور در برابر ازدحام عظيمي , حديثي را كه سلسله ي سند آن را به پيامبر مي رساند, خواند, و در آن توحيد را كه اساس عقيده و حيات است , مطرح كرد و خود را بعنوان شرط توحيد مطرح نمود, و با اين گفتار مشروعيت حكومت بني عباس را زير سؤال برد, و اين ضربه ي بزرگ ديگري بود كه به مأمون وارد مي شد, زيرا منظور از اين شروط كه موجب تماميت توحيد است , نه خلافت است و نه ولايتعهدي , چون تا هنوز امام اين منصب را بعهده نگرفته است , بلكه منظور از اين شرط امامت و ولايت است .

5-  امام رضا (علیه السلام) فرمود:

مأمون چيزي به من نداده است و آن چه را به من پيشنهاد مي كند حق من است .

6-  در كيفيت بيعت , اثبات كرد كه مأمون كه خود را اميرالمؤمنين و خليفه ي رسول الله مي داند, تازه جاهل به احكام است حتي عقد آن چه را به امام سپرده است , نمي داند. و امام در اين مجلس بزرگ دست خود را طوري گرفت كه پشت دست طرف خودش باشد و روي دستش طرف مردم , مأمون گفت : دستت را دراز كن تا مردم بيعت كنند, حضرت فرمود: جدم رسول خدا (ص ) اين چنين بيعت مي گرفت , پس مردم بيعت كردند. و قال الناس كيف يستحق الامامة من لايعرف عقد البيعة. كسي كه عقد بيعت را نمي داند چگونه مستحق امامت باشد؟ 7 امام (ع ) در وثيقه ي ولايتعهدي نوشت :

ان الله يعلم خائنة الاعين و ما تخفي الصدور.

خواست نظرها را متوجه بسازد كه كار به خيانت علني كشانده خواهد شد
. 8 اين اقدام امام (علیه السلام ) حقانيت امامت ائمه (علیه السلام ) و بطلان خلافت خلفاي پيشين را به اثبات رساند, و امام در خطبه اش فرمود:

سپاس خداي را كه براي ما آن چه را كه مردم از بين برده بودند, حفظ كرد و آن چه را پست و بي مقدار كرده بودند, بالا برد, چنان چه هشتاد سال بر منبرهاي كفر, مورد سب و سرزنش قرار گرفته بوديم , فضايل و مناقب ما را ازمردم پوشيده نگهداشتند, و اموال هنگفتي براي دروغ بستن به ما, به مردم داده بودند, و با تمام اين احوال , خدا براي ما جز بلندي نام نخواست , و فضيلت ها را آشكار فرمود>.

9. و اين فرموده ي امام (علیه السلام) كه :

اميرالمؤمنين كه خدا او را در رفتن راه راست كمك كند و در استقامت امرش توفيق دهد, از حق ما آن چه ديگران انكار كرده بودند, به رسميت شناخت و مرا به ولي عهدي برگزيد, و اگر من پس از او زنده ماندم , رياست كل را بعهده خواهم داشت >.

گرفتن اعتراف است از مأمون به آن كه خلافت حق اهلبيت است و يكي از نكات اصلي مسئله كه امام (علیه السلام ) آن را دنبال مي كرد, همين موضوع بود.

10. مأمون با تشكيل جلسات علمي و دعوت فقها, متكلمين , اهل حديث و... از طرفي علم دوستي خود را وانمود مي ساخت , اما منظور اصلي او اين بود كه شايد مسئله ي مشكلي متوجه آن حضرت شده و او را از پاسخ ناتوان بسازد, و بدين وسيله او را بي اعتبار نمايد, ولي نتيجه ي معكوس مي داد, و براي همه ثابت شد كه امام رضا (علیه السلام ) سزاوارتر به خلافت است به جهت علم و فضلي كه دارد تا آن كه مأمون احساس خطر كرد و او را به فكر انداخت كه امام (علیه السلام ) نه تنها درد او را دواء نمي كند, بلكه اوضاع را عليه او تحريك مي نمايد, و اين به شهادت آن حضرت منجر شد .

11. و بالاخره امام علي ابن موسي الرضا (علیه السلام ) در برابر پيشنهاد مأمون بيشتر از دو راه در پيش نداشت و آن اين كه يا بايد خلافت را قبول و به رأي خود عمل مي كرد و بما انزل الله حكم مي نمود و از لازمه ي آن اين است كه بايد در كل نظام تغييرات بوجود بياورد, و عناصر فاسد را بكلي از دستگاه عزل كرده و عناصر صالح به جاي آن بگمارد, ولي تحقق اين كار مشكل بود, زيرا شيعيان هر چند زياد بودند, ولي آنچنان نيروي تعليم ديده و وفاداري ]ّّ5 كه بتوانند مسؤوليت ها را بپذيرند, و از عهده ي كشورداري خوب بيرون آيند, و در برابر اعتشاشات و مخالفت هاي داخلي مقاومت نمايند, نبودند. زيرا مردم هر چند اهلبيت (علیه السلام ) را دوست داشتند, ولي كاملاً تربيت اسلامي صحيح نشده بودند, و از مردمي كه در جو حكومت بني اميه و بني عباس تربيت شده و به فرهنگ آنان خو گرفته اند, نبايد انتظار داشت كه چنين اصلاحات ريشه داري را تحمل كرده و از حكم تخلف ننمايند. بگذاريم از آن كه پيشنهاد مأمون از روي صدق و اخلاص نبود, و تهديد بقتل شاهد آنست چه اگر كسي به امامت امام (علیه السلام ) به راستي معتقد باشد, او را تهديد بقتل نمي كند و همچنين برگرداندن امام (علیه السلام ) از نيمهء راه و اجازه ندادن براي نماز عيد.

راه ديگري كه براي امام ميسر بود, همين بود كه از خلافت خود را سبك دوش نمايد, و ولايتعهدي را بپذيرد با همين شروط كه مطرح كردند و اين اصولي ترين روشي بود كه بازي هاي سياسي مأمون را كاملاً خنثي نمود.

منبع:

1. بحارالانوار: مجلسي , محمد باقر, ج 48 ص 134به نقل از علل الشرايع و عيون اخبارالرضا.

2. پيشين , جعفريان , ج 2 ص 76به نقل از تاريخ الحكماء: ص 221 حيات امام رضا (ع ): ص 222

3 .همان , ج 2 ص 76به نقل از عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 151

4. همان , ج 2 ص 74به نقل از عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 168ـ 167

5 .شذرات سياسيه من حيات الائمه (ع ): شبر, حسن , ص 153به نقل از بحار:ج 49

6. همان , ج 2 ص 78به نقل از اصول كافي : ج 1 ص 448 عيون اخبار الرضا (ع ): ج 2 ص 219 چاپ

اعلمي اثبات الوصية: ص 203

7. يوسف 55

8. پيشين , مجلسي , ج 49 ص 155به نقل از كافي : ج 8 ص 151

9. همان , ص 141به نقل از عيون اخبار الرضا: ص 154ـ 151

10. شذرات سياسيه من حيات الائمه (ع ): ص 167

11. پيشين , جعفريان , ج 2به نقل از عيون اخبارالرضا: ج 2 ص 162,چاپ اعلمي .