آرزوی زیارت
- گاه دلم کبوتر وار پر می کشد و در خیال آبی خویش بر روی گنبد طلائیت در کنار سایر کبوتران حرمت می نشیند واز صمیم قلبش تو را می خواند
- گاه در میان لحظه های گذران آرزو می کنم کاش درجوار مرقد ملکوئیت بودم و در بارگاه سبزالهی به نماز می ایستادم
- گاه دلم بی نهایت می گیرد و در گوشه ی تنهایی اشک می ریزد.
- آقای من گاه بی بهانه مرا زائر حرمت کن تا در کنار پنجره فولادی در نهایت احساس،آرزو و حاجتم را به زبان بیاورم
- اینک به روز زیبای ولادت با سعادت تو نزدیک می شوم از خدای بی نظیر و یکتایم می خواهم که توفیق زیارت حرمت را نصیبم گرداند.
- کاش مرا بطلبی تا سراسیمه بشتابم بی آنکه به اندازه ی چشم برهم زدنی زمان را از دست ندهم ، چون من نیز گاه احساس غریبی می کنم آن هم در دیاری که همه آشنایند.!
سهیلا محمدی نیا