به عشقت هر روز آب بده و كمي نان

او هم مغرور بود و هم حسود. از اول هم تو را دوست نداشت. چون خدا تو را دوست داشت، چون خدا تو را بيشتر دوست داشت و به تو امتيازي ويژه داد. نمي‌توانست يا نمي‌خواست بفهمد كه تو چه چيزي بيشتر از او داري.

تو اصلاً مگر چه‌ايي؟ يا كه؟ مشتي خاكِ حقير كه معلوم هم نيست بعداً چه خواهي شد، اما من چه؟ چند هزار سال اينجا همسايه‌ي خدا هستم و در عبادتش! حالا بايد بيايم و سجده كنم؟! ... آنهم به تو؟! اولش فكر مي‌كردم چون خدا را خيلي دوست دارد، مي‌خواهد تمام توجه خدا به او باشد، دوست ندارد خدا كسي را بيشتر از او دوست بدارد، بعدها فهميدم نه، اگر خدا را دوست داشت، مرا هم دوست مي‌داشت چون خدا مرا دوست داشت كه آفريدم و از روح خودش در من دميد. داشت از غرور و حسادت مي‌مُرد. قسم خورد كه مرا آسوده نمي‌گذارد و من نمي‌دانم آن لحظه كجا بودم كه با گوش‌هاي خودم نشنيدم اما بعدها خدا برايم تعريف كرد، گفت كه مواظب باش او دوست تو نيست و مي‌خواهد روح زلالي را كه به تو دادم سياه و آتشين كند. قسم خورده است.
به خود لرزيدم و از خدا خواهش كردم مرا تنها به زمين نفرست مرا تنها نگذار مي‌ترسم و دوست ندارم جايي باشم كه او هم آنجاست...
خدا كه فكر همه چيز را كرده بود گفت: پيامبري در درون توست كه نامش عقل است او كمكت مي‌كند. دوستان ديگر هم هستند كه به من بسيار نزديكند آنان را بعنوان پيامبر براي تو مي‌فرستم تا در كنارت باشند و كمكت كنند اما يادت باشد تا گوش دلت باز نباشند و چشم‌هايت نخواهند، نمي تواني آنها را ببيني. من در يك قدمي توام، شيطان هم. ببين كدام را زودتر خواهي ديد. گريه امانم را بريده بود وقتي درهاي بهشت را مي‌بستند ولي خدا براي آنكه گريه‌ام بند بيايد و آرام شوم به من يك توشه داد، توشه‌ايي به نام عشق. چيزي كه شيطان نداشت و خدا به او نداد... شيطان نمي‌تواند عاشق شود يا عاشق باشد اما آدم مي‌تواند. چون درد كشيده است چون خدا به او گفت برو و از اول شروع كن برو ذره ذره عشق را در خودت پيدا كن و بدان هر قدر عاشق تر باشي زودتر بر مي‌گردي. عشقت را مانند نور در قلبت مي‌كارم. نگذار حتي نگاه شيطان به آن بيفتد چون او هرگز عاشق نبوده و معناي عشق را نمي‌داند پس خرابش مي‌كند چون حسود است چون مغرور است و تو را دوست ندارد. من مواظب تو خواهم بود فقط به عشقت، هر روز آب بده و كمي نان، بزرگش كن، مبادا از او غافل شوي. آنوقت آنقدر غصه مي‌خورد كه كوچك و كوچكتر مي‌شود و بي‌آنكه بفهمي قدري مي‌شود كه ديگر حتي نمي‌تواني ببيني‌اش. عشق مراقبت مي‌خواهد، (نامِ من) هميشه اين عشق را سر و حال و تازه نگه مي‌دارد و اشك‌هاي تو... پس عاشقانه مرا صدا كن و اشك بريز ...
متين السادات عرب زاده