با شرط لا اله الی الله

دستِ من نیست
باورکن    
قلم خودش ایستاد و انگشتانِ از نفس افتاده ام را در آغوش کشید


دستِ چشم هایم هم نه
اشک ها مرکّب شدند
طلائیِ طلائی
آنقدر ممتد ویکریز
که تمام کبوتر ها گِردم حلقه زندندو
سقّاشدم
عطشِ کبوتر ها با اشک های ِمن
آرام می شود
امّا
آتشِ خودم چه؟
ذرّه ذرّه می سوزم،
پایِ پنجره ی فولاد تو
ذوب می شوم و
شعر
تنها انعکاسِ همان قطره هایِ طلائیِ مرکّب است
که
تلألؤِ بارگاهت...
دست من نه!
صفحه هم تو را صدا می زند
دخیل می شود به دستانم که
ازگلدسته ها کوتاه تراست
تنها برایِ
بیابانی حسرت
از تشنگیِ نامِ تو
تو را برایِ دلم به دانه های اشک قسم می دهم و
(ن والقلم) برای نامِ تو مرا قَسم...
دست من نیست ازتو نوشتن آقا
دست هایم بالبهایِ سوخته اند
در طواف خورشید
ولی
زبانه هایِ بی قراری ام
خوب دیده اند
خاکسترم را باد
شبیهِ نام شما نوشت و رفت.../ ای شرطِ لا اله الی الله
رضایی خدا

 

متین السادات عرب زاده