يا اَبْصَرَ مِنْ كُلِ بَصير

به چشم‌هايم كمي ديدن و به ديدن‌هايم فهمِ و فاداري ببخش …هميشه كارمان همين است دست پيش را مي‌گيريم كه به اصلاح (پس نيفتيم)!اما با همه شايد! با خدا چطور؟

اِلی رَبِکَ مُنتَهَهآ

گاهی اوقات در زندگی ما آدم ‎ها لحظه‎هایی وجود دارد که دوستشان نداریم. روزهایی که فکر می‎کنیم بدترین روزهای عمرمان بودند.

از همان دعاهايِ مستجاب

كاش اين قطار واقعاً مرا به تو مي‌رساند. كاش زمان به عقب برمي‌گشت و من آن عَماري را مي‌ديدم و آن صدايي كه مي‌گويد:انا مِن شروطها...

آسماني در قلب زمين

  ابرها پر از بغض بودند و پرندگانِ شهر آنچنان بي‌تاب كه روز و شب را نمي‌شناختند. جنگل را دلهره گرفته بود و تمام آهوها رم كرده بودند انگار دنبال جايي براي پناه مي‌گشتند و نمي‌يافتند. اشك، چشم‌هاي كشيده و محزونشان را گرفته بود.

آفتاب هدایت

لبخند پرغروری چال گوشه راست گونه‌اش را کشید بالا. حضرت رضا علیه السلام آرام و طمأنینه شروع به سخن نمود و فرمود: من به پیامبری عیسی وکتاب او و بشارت های او به پیروانش ایمان دارم و بعد باکلامی سرشار از محبت ادامه داد:
Halaman 4 dari 5