جادّه‌اي پشت درخت سيب

من ناراحتم و هاي هاي گريه مي‌كنم. فكر مي‌كنم تنهام و همين ناراحت‌ترم مي‌كند. من اينجا را دوست ندارم و نمي‌دانم كجا را هم دوست دارم. اين آدم‌هاي دور و برم را نمي‌شناسم اما انگار تمام دارايي من همين‌ها هستند.  

به عشقت هر روز آب بده و كمي نان

او هم مغرور بود و هم حسود. از اول هم تو را دوست نداشت. چون خدا تو را دوست داشت، چون خدا تو را بيشتر دوست داشت و به تو امتيازي ويژه داد. نمي‌توانست يا نمي‌خواست بفهمد كه تو چه چيزي بيشتر از او داري.

بارانی سرخ از زمین به آسمان...

آنچه این حادثه را بر من آسان می‎کند، آن است که در برابر چشم پروردگار رخ می‎دهد!

کافی ست فکر کنی فاصله ایی هست

به آسمان نگاه می­کنم. به فاصله­ایی که عددش را هم نمی­توانم بخوانم. به صفرهایی که هر کدام بغضی­ست که در گلویم قِل می­خورد. به قدّم نگاه می کنم که تا درخت سیب هم نمی­رسد و به پاهایم و کفش­هایی پر از ستاره که تا کنون آسمان را ندویده ­اند. از زمین تا تو، می­دانم!

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

روی بنمای و وجود خودم از یــــــــــاد ببر  خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا  سیــــــــــل غــم و خانـه ز بنیاد ببر
Halaman 3 dari 5