- به شهادت رساندن امام
- گفته هاي غير واقعي
- به سوي بهشت برين
- دو رویی مأمون
- پنهان کردن مرگ امام
- تشییع جنازه ی امام
- در آرامگاه ابدی
- ماندن مأمون نزد قبر
- مأمون و هرثمه
- عمر امام رضا علیه السلام
به شهادت رساندن امام
به شهادت رساندن امام
مأمون به کشتن امام مسلمانان و سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله امام رضا عليه السلام اقدام کرد و سمّ کشنده اي را در انگور يا انار قرار داد،و به اين طريق برجسته ترين شخصيت در عالم اسلام را که منبع آگاهي و فکر در دنياي اسلام بود،به شهادت رسانيد.
گفته هاي غير واقعي
گفته هاي غير واقعي
بعضي از مورخان، مأمون را از ارتکاب اين جنايت ناخوشايند بري مي دانند و معتقدند که او اقدام به کشتن امام رضا عليه السلام نکرده است،و اين است بعضي از گفته هاي آن ها:
1-مرگ طبيعي امام:
ابن خلدون متذکرشده است که امام رضا عليه السلام پس از خوردن انگور، ناگهان به مرگ طبيعي درگذشت.1 ديگران نيز اين را متذکر شده اند.2
2-عباسيان امام را کشتند:
ابن جوزي گفته است چون عباسيان ديدند خلافت از دست آن ها خارج مي شود و به فرزندان علي بن ابي طالب مي رسد، علي بن موسي الرضا عليه السلام را مسموم کردند و آن حضرت در يکي از روستاهاي طوس به نام سناباد در گذشت و مردم گمان کردند که مأمون او را مسموم کرده است، در حالي که اين گونه نبود، بلکه مأمون به طوري براي او ناراحت شد که براي احدي ناراحت نشد و به تمام عالم نوشت که براي او مجلس عزا برپا کنند.3
3-مرگ امام بر اثر مسموميت:
عده اي هم گفته اند که امام رضا عليه السلام بر اثر مسموميت از دنيا رفت و به غير از آن ذکري نکرده اند.4
اين بعضي از گفته هايي است که ذکر شده و کم است و اعتباري هم ندارد و به طور قطع مأمون تنها کسي بود که اقدام به کشتن امام کرد نه قبيله ي عباسي و نه غير آن، و امام به مرگ طبيعي از دنيا نرفت، و مأمون در ارتکاب اين جنايت پيش قدم براي خلاصي از دست امام که نام او در سراسر عالم اسلامي شهرت يافته و دلايل امامت او بر همگان روشن شده بود و مردم به دوستي او اهتمام مي ورزيدند، و اين به خاطر اخلاق عالي و علوّ ادب و توجه به خدا و زهد او در دنيا و غير آن از صفات عظيمه اي بودکه داشت در زماني که مأمون و ساير حکام عباسي فاقد تمام اين صفات کريمه و رفيعه بودند.
و علي ايّ حال بيشتر مورخان و راويان معتقدند که مأمون بود که امام را مسموم کرد و نه غير آن، کما اين که عده اي از بزرگان زمان خود را به خاطر ترسي که از آن ها داشت، کشت.
1- تاريخ ابن خلدون، ج3 ، ص 250.
2- تاريخ الاسلام ذهبي، ج8 ، ص 35.
3- تذکرة الخواص، ص 364 ،المنتظم ،ج 10،ص 67.
4- بحارالانوار.
به سوي بهشت برين
به سوي بهشت برين
امام در زمان ولايت عهدي بسيار در مضيقه بود و مأمون او را در تنگناي سختي قرار داده بود و مأموران به شدت از او مراقبت مي کردند به طوري که امام از زندگي خسته شده بود و اگر خدا او را از اين دنيا به عالم بقا انتقال مي داد، راحت مي شد. دعاي حضرت اين بود که مي فرمود: خدايا اگر فرج من در اين وضعي که هستم در مرگ است پس در آن همين ساعت تعجيل فرما.
پس خداي متعال دعاي وليّ خود را مستجاب کرد و او را از دار دنيا که توأم با درد و رنج بود به دار حق انتقال داد، و ما چگونگي وفاتش را به شرح زير بيان مي کنيم:
امام رضا عليه السلام در نيمه شبي تاريک هرثمة بن اعين را خواست، چون هرثمه حاضر شد امام به او فرمود: اي هرثمه، اکنون زمان مرگ من فرا رسيده و بايد به سوي خدا رحلت کنم و به جد و پدرانم ملحق شوم، و عمرم به آخر رسيده و نامه ي عملم پايان يافته است، و به تو مي گويم اين مرد ستمکار (مأمون) قصد آن کرده است که مرا با انگور و انار مسموم سازد و رشته اي را به زهر آلوده و آن را به سوزن کرده و در حبّه انگور فرو برده و آن را زهرآگين نموده. و اما طريقه ي آلوده کردن انار به سم بدين صورت بود که سم را در کف دست يکي از غلامانش ريخته تا بدان بيالايد و با همان دست آلوده، انار را حبّه حبّه کند و آن را چنگ زند تا سم به خورد آن رود. و فردا مرا دعوت مي کند و آن انار و انگور را به رسم پذيرايي نزد من مي نهد و از من مي خواهد که آن را بخورم، و من آن را مي خورم و سپس آنچه خدا تقدير و حکم کرده انجام مي شود. پس چون من از دنيا رفتم مأمون خواهد گفت :« من بايد با دست خودم او را غسل دهم.» چون چنين گويد، تو از قول من محرمانه در گوشش بگو: « به من گفته است تا به تو بگويم اين کار را نکني که عذاب اليمي که قرار است مدتي بعد بر تو نازل شود به جلو افتاده و به زودي فرود مي آيد و آنچه از آن حذر مي کني با شتاب به تو خواهد رسيد.» و او از تو مي پذيرد و از اين کار دست بر مي دارد.
هرثمه گويد: عرض کردم: اي سرور من، به روي چشم!
فرمود: چون براي تغسيل من تو را بگمارد و خود را در محل مرتفعي که مشرف بر جايي است که مرا غسل مي دهي بنشيند که ناظر عمل تو باشد، اقدام به آن مکن و متصدي شستن من مشو تا اين که خيمه ي سفيدي در کنار خانه ببيني. چون آن خيمه را ديدي مرا با همان لباسم که در آن از دنيا رفته ام به درون آن خيمه بر و در پشت آن با همکارانت به انتظار بايست، و خيمه را بالا نزن که مرا ببيني چون هلاک خواهي شد. بعد مأمون نزديک تو آيد و گويد: « اي هرثمه، آيا شما نمي گوييد که امام را جز امام غسل نمي دهد؟ پس اين ابوالحسن علي بن موسي را چه کسي غسل داد در حالي که فرزندش محمد اکنون در مدينه، يکي از شهرهاي حجاز است، و ما اکنون در طوس هستيم؟»
و چون چنين چيزي به تو گفت، در پاسخش بگو:« امام را نبايد و و اجب نيست کسي غسل دهد مگر امام پس از او، ولي اگر کسي تعدّي کرد و اين عمل را انجام داد امامت امام براي تجاوزکاريِ غسل دهنده باطل نخواهد شد، و هم چنين امامت امام پس از وي هم باطل نمي گردد با اين که ديگري بر او غلبه کند و نگذارد او پدرش را غسل دهد، و اگر علي بن موسي در مدينه بود و از دنيا مي رفت پسرش محمد او را در ظاهر غسل مي داد، و اين طور که اکنون شد او را در خفا و پنهاني غسل داده است.» و چون خيمه برداشته شود تو مرا خواهي ديد که کفن پوشيده شده ام، پس مرا بردار و در تابوت بنه و حمل کن. و چون بخواهد قبر مرا آماده کند مي خواهد قبر پدرش هارون را قبله ي قبر من قرار دهد، و اين هرگز نخواهد شد و چون کلنگ ها را بر زمين کوبند هيچ گونه بر زمين تأثير نکند و به اندازه ي پشت ناخني زمين را حفر ننمايند، و هرگاه براي کندن زمين کوشش خود را نمودند و نتوانستند کاري از پيش ببرند، از قول من به مأمون بگو:« به من امر کرده است که در قبله ي قبر پدرت هارون کلنگ را بر زمين بزنم و چون زدم، قبري ساخته و آماده آشکار مي شود.» و چون پذيرفت و قبر پيدا شد، مرا در آن نگذاريد تا از ته قبر آب سفيدي بيرون آيد که قبر را پر کند تا آب مساوي با روي زمين گردد، سپس در آ ن ماهي اي به طول قبر نمايان شود و به حرکت آيد، و تا ماهي در حرکت است مرا به قبر نبريد تا اينکه ماهي نهان گردد و آب فرو نشيند، پس مرا در قبر بَر و لحد بگذار.1
آن گاه امام عليه السلام به هرثمه دستور داد آنچه را که به او گفته است حفظ کند و هرثمه به حضرت پاسخ مثبت داد.
در روز دوم مأمون به دنبال امام فرستاد. چون امام وارد شد، مأمون برخاست و با او معانقه کرد و بين دو چشمش را بوسيد و او را در طرف راست خود نشانيد و شروع به کرد با او به صحبت کردن و به يکي از غلامان خود گفت که انگور و انار بياورد. هرثمه گويد: نتوانستم صبر کنم و مرا ترس فرا گرفت. مأمون خوشه ي انگوري به امام داد و گفت: اي پسر رسول خدا، انگوري بهتر از اين نديده ام.
امام آن را رد کرد و فرمود: چه بسا در بهشت انگور بهتر از اين است.
مأمون از امام خواست چيزي از آن را بخورد، امام عليه السلام امتناع کرد.
مأمون فرياد زد: شايد ما را به چيزي متهم مي کني!
امام سه دانه خورد، سپس آن را افکند و از جاي برخاست.مأمون پرسيد به کجا؟
امام نگاهي به او کرد و فرمود: به آنجا که مرا فرستادي.1
آن گاه امام شتابان به سوي خانه حرکت کرد در حالي که سم در تمام اجزاء بدنش اثر گذاشته بود و يقين کرد که بلا نازل مي شود. مأمون کسي را فرستاد و از امام طلب وصيت و نصيحت کرد. حضرت به فرستاده ي مأمون فرمود: به او بگو: سفارش مي کنم تو را چيزي به کسي نده که بعد از آن پشيمان شوي.2
و سم در تمام بدنش اثر کرد و دردي سخت او را گرفت و دانست که ديدار پروردگارش حتمي است، پس به تلاوت قرآن مشغول شد در حالي که استغفار به سوي خداي متعال مي نمود و به مؤمنين دعا مي کرد. راويان گفته اند: وقتي شرايط جسماني امام بحراني و حالش سنگين شد، اهل بيت و اصحابش را از خوردن و آشاميدن منع کرد و به سوي ياسر توجه نمود و از او پرسيد: آيا مردم چيزي خورده اند؟
پس ياسر در جواب با صداي حزيني گفت: چه کسي چيزي مي خورد وقتي تو اين گونه هستي؟
پس حضرت برخاست و فرمود: « سفره را بياوريد. » و هيچ کس از خدمه اش نبود مگر اين که بر سر آن سفره حاضر شد، و امام يکي يکي از آن ها احوال پرسي نمود و نسبت به آن ها محبت کرد. چون از صرف غذا فارغ شدند دستور داد او را به نزد زنان ببرند و چون آن ها هم غذا خوردند، حالت غش بر حضرتش عارض شد.3
و در تاريکي شب، امام آياتي از قرآن را مي خواند و آخرين آيه اي که خواند اين قول خداي متعال بود که فرموده است: « قُل لَو کُنتُم في بُيوتِکُم لَبَرَزَ الَّذين کُتِبَ عَلَيهِمُ القَتلُ اِلي مَضاجِعِهم» 4 ( بگو اگر شما در خانه هاي خود باشيد آنان که شهادت بر آنان تقدير شده است رهسپار خوابگاه هاي خود خواهند شد) ، « وَ کانَ اَمرُ اللهِ قَدَراً مَقدوراً» 5 (و امر پروردگار قضا و حکمي است انجام شدني).6 سپس جان پاکش به سوي پروردگارش رهسپار شد که به وسيله ي ملائکه رحمان محاصره گرديد و در رياض خلد، ارواح انبيا و اوصيا از آن استقبال کردند، و دنيا با از دست دادن او تاريک، و آخرت به قدوم او روشن شد. وفات او براي علما و فقها و مردان متفکري که از علم او منتفع مي شدند مصيبتي بود. مرگ او براي توده ي مردم مصيبت بود زيرا آن ها کسي را که براي مصالح امور آن ها سخت مي کوشيد از دست دادند.
پس از آني که امام رسالت پروردگارش را انجام داد، به لقاء الله پيوست و اين در حالي بود که در هيچ کاري در دولت مأمون شرکت نکرد و از هر نوع کمکي به او خودداري ورزيد و به اين ترتيب مشروعيت را از حکومت مأمون سلب کرد و اينکه حکومت او به حکم خدا بر پا نبود. و به اين خاطر خود او مورد همه نوع شکنجه قرار گرفت تا سرانجام مأمون به زندگيش پايان داد.
1- همان مأخذ، ص 243.
2- عيون التواريخ، ج 3 ، ص 227.
3- همان مأخذ، ص 241.
4- آل عمران / 154.
5- احزاب /38.
6- عيون اخبار الرضا ،ج 2، ص 241.
دو رویی مأمون
دو رویی مأمون
مأمون به خاطر درگذشت امام به دروغ اظهار حزن و ناراحتی می کرد.
او سرپا برهنه خارج شد در حالی که بر سر می زد و ریش خود را گرفته بود و گریه می کرد و فریاد کنان می گفت:« نمی دانم کدام یک از این دو مصیبت برای دین بزرگ تر است: از دست دادن تو و وجداییت، یا تهمت مردم که من تو را کشته ام.1
مأمون ناراحتی اش را برای مرگ امام اظهار می کرد تا دامن خود را از تهمت بری کند، امام طولی نکشید که ریای او بر مردم آشکار گردید و همه مطلع شدند که او مسئول قتل امام است.
پنهان کردن مرگ امام
پنهان کردن مرگ امام
مأمون مرگ امام را یک شبانه روز پنهان کرد. و من فکر می کنم که او خود را برای خطرات آماده می کرد و از شورش مردم می ترسید، بنابراین به نیروهای امنیتی و قوای نظامی خود دستور داد که آماده ی مقابله با هرگونه خطری باشند.
تشییع جنازه ی امام
تشییع جنازه ی امام
مردم جنازه ی امام را تشییع کردند به طوری که خراسان در طول تاریخ خود هرگز شاهد چنین تشییع جنازه ای نبوده است.تمام ادارات رسمی و مغازه های تجاری بسته شدند و همه ی طبقات مردم به سرعت به تشییع پیکر پاک امام اقدام کردند در حالی که یا اشک می ریختند و یا ساکت بودند. پرچم های سیاه برافراشته شد و سیلاب اشک از هر طرف جاری گشت و صدای شیون و گریه برای امام بزرگ فقید که پناه آن ها بود از همه طرف برخاست. پیشاپیش جنازه، مأمون سر و پا برهنه راه می رفت و پشت سر او وزرا و بزرگان دولت و لشکریان بودند و آن ها فضایل امام و خسارت سنگینی را که جامعه با از دست دادن او متحمل شده بود، ذکر می کردند.
در آرامگاه ابدی
در آرامگاه ابدی
جسم شریف آورده شد به محل آرامگاهش تحت هاله ای از تکبیر و تعظیم تا محلی که اکنون هست، پس در آن جا قبری در کنار قبر هارون که پدر امام را کشته بود کندند، سپس مأمون امام را در قبر دفن کرد به همراه تمام صفات عالیه ی انسانی.
پس مردم همه آمدند و با مأمون و بقیه ی علویان و عباسیان در این مصیبت عظمی اظهار همدردی نمودند. حزن و اندوه قلوب همه را جریحه دار کرد که امام مسلمین و سیّد متقین و منیبین را از دست داده بودند. قابل ذکر است که از مأمون علت دفن امام رضا علیه السلام در کنار هارون پرسید، در پاسخ گفت: شاید به خاطر همسایگی امام رضا، خدا هارون را ببخشد. و دعبل خزاعی شاعر در این باره چنین گفته است:
اربع بطوس علی قبر الزّکی بها ان کنت تربع من دین علی وطر
ما ینفع الرّجس من قرب الزّکی و لا علی الزّکی یقرب الرّجس من ضرر
هیهات کلّ امری ء رهن بما کسبت له یداه فخذ ما شئت او فذر
قبران فی طوس خیر النّاس کلّهم و قبر شرّهم هذا من العبر
اگر دین داری در طوس بمان کنار قبری که پاکی در آنجاست.
گرچه پلیدی از نزدیکی با پاکی سودی نمی بیند همان طور پاکی از نزدیکی با پلیدی ضرر نمی کند.
این بعید است، هرکس در گرو اعمال خویش است. هرکسی دو دست دارد، بگیرد یا رها کند آن چه را که می خواهد.
دو قبر در طوس است که یکی از آنِ بهترینِ مردم است و دیگری از آنِ شریرترینِ آن ها که از آن باید عبرت گرفت.
ماندن مأمون نزد قبر
ماندن مأمون نزد قبر
مأمون نزد قبر شریف امام سه روز ماند. روزها روزه بود، قرآن می خواند و ضمن اظهار اخلاص و دوستی به امام از خدا می خواست که به آن حضرت ترحم کند تا بدین وسیله خود را از این جنایت مبّرا نشان دهد. به هر حال جامه ی ریا برای همه ی مردم شفاف شد و آن ها فهمیدند که مأمون به دروغ حزن و ناراحتی از خود نشان می دهد.
مأمون و هرثمه
مأمون و هرثمه
مأمون هرثمه را خواست و به او گفت آن چه را که از امام رضا علیه السلام درباره ی وجود سم در انگور و انار شنیده است، بازگو کند. هرثمه شروع به گفتن کرد، و مأمون یک دفعه صورتش زرد می شد و یک دفعه قرمز، و در حالی که اشک حسرت و اندوه به خاطر آن چه درباره ی امام انجام داده بود می ریخت، گفت: وای بر مأمون از خدا، وای بر مأمون از رسول خدا، وای بر مأمون از فاطمه ی زهرا، وای بر مأمون از حسن و حسین، وای بر مأمون از علی بن الحسین، وای بر مأمون از محمدبن علی، وای بر مأمون از موسی بن جعفر، وای بر مأمون از علی بن موسی الرضا. به خدا سوگند، این ضرری آشکار است.
و مأمون به هرثمه گفت که گفته های امام رضا را پنهان نگاه دارد و آن را فاش نسازد. و قول خدا را خواند که می فرماید: « یَسْتَخفون مِنَ الله وَ هُوَ مَعَهُم اِذ یُبَیِّتونَ ما لا یَرضی مِنَ القَولِ وَ کانَ اللهُ بِما یَعمَلون مُحیطاً »1. 2
وای بر مأمون به خاطر گناه بزرگی که مرتکب شده بود، زیرا او مولای مسلمانان، امام متّقین و پاره ی جگر رسول الله صلی الله علیه و آله را کشته بود.
1-نساء/ 108.
2-عیون اخبار الرضا، ج2،ص 249.
عمر امام رضا علیه السلام
1. 47 سال 1
2. 48 سال 2
3. 49 سال 3
4. 50 سال 4
5. 51 سال 5
6. 55 سال 6
7. 57 سال و 49 روز یا 70 روز 7
منشأ این تفاوت ها، اختلاف در تاریخ ولادت آن حضرت است و سیّد امین منشأ آن را سال کامل و سال ناقص می داند. 8
3- عیون التواریخ، ج3، ص 226، کشف الغمه، ج 3، ص 56.
4- اعیان الشیعه، ج 4، ص 78.
5- اعیان الشیعه، ج 4، ص 78.
6- اصول کافی، ج1، ص 486.
7و 8- اعیان الشیعه، ج4 ، ص 78.